فردا که جمعه بیاید
باز قرار است همه چیز هجوم بیاورد بر سرلحظه هایم
باز قرار است از همان صبح یادم بیاید که چقدر همه چیز نیست این روز ها!
قرار است غروب که شد باز این بغض لعنتی قلقلک بدهد سکوت بی وفقه ام را!
شاید هم معجزه ای شود،
تا چشمانم رو به این همه شومی باز میشود
تو نشسته باشی, تماشایم کنی و بگویی...
صبح جمعه ات بخیر جانم.
...